ܓܨミ★ஜ ای من برو ஜ★ミܓܨ
...حالیست در دلم که جوابش نمی کنم...
|
نــــامــــردهــــا …
” چـــــند بُـغــض ؟ ” بـه یــک گــــلو …!؟
شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا میفهمد…
کو کجا رفت؟که احساس مرا خوب فروخت!!!
هی کافه چی....! میزهایت را تک نفره کن...
نمی بینی....؟ همه تنهایند.....
هـــر کـــسی ...
به سهمه خــود ...
از دنیا چــــــــــــیزی بــرمی دارد ... !!!
مـن از دنــــ ــــیا ...
دســــ ـــــت بــــ ـــر داشــته ام ... !!!
بآ مَردی بآش
کِه رُژِ لَبت رو خرآب کُنِه
نه ریمِلِت رو!
زخم هایم به طعنه میگویند:
دوستانت چقدر با نمک اند!
هر چه ميروم....نميـــــــــــــــــرسم
فكر ميكنم....نكند من باشم...
كلاغ اخـــــــــــــــــــر قصه ها!
به کلاغ ها بگویید قـــصه ی من اینجا تمام شد ...؛
یکی
بود و نبود ِ مرا با خود برد !!
گاهی دوست دارم بدون پک زدن
فقط بنشینم و نگاه کنم که سیگار چگونه میسوزد
شاید آخر فهمیدم چه لذتی میبری از تماشای سوختن من
شاید آخر قانع شدم!
اخم هایت...
لبخندی که به زور جلویش را میگرفتی...
انگشت سبابه ای که با گفتن "بعدا به حسابت میرسم" , تکان میخورد...
...
حال که دیوانهء تمام شیطنت هایت شده ام ,
... ... حال که حساب و کتابم , حسابی بهم ریخته است ,
هر چه میگردم , پیدایت نمی کنم!
...
حال , همان "بعدا" فرا رسیده است!
برگرد و به خاطر خــــــدا,
به "حسابم" برس....
جاي شما خالي
اندكي زير باران قدم زدم
اندكي بغض
اندكي گريه
اندكي افسوس
دلتان نخواهد،خيلي تلخ بود......
من لقمه ی بزرگتر از دهانت بودم
برای همین بود که مرا خرد میکردی
میــ ـایـــے ...
اما با سکوتــــــ ـ !!!
اگــ ـر میخواهـ ـے صرفهــ جویی کنے ...
حداقل حسابـــــ ـ این را بکـ ـن:
درستـــــ ـ استــــــــ ـ سکوتــــ ـ را نشکستے امّا...
مرا ... !
درونـم غوغاستـ
سآدهـ میشکنـم
بآ یڪ تلنگر کوچڪ
این گونـﮧ نبودم ....
شدم
هـــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــــیس
به ســـــــایه ات بــــــــــــــــگو آهــــــــــــــسته رَد شـــــــــــــــود
دلـــــــــــــــم تـــــازه آرام گــــــــــــــرفته...
سخت است " هنگام وداع "
آنگاه كه در ميابي
چشماني كه در حال عبورند
پاره اي از وجود تو را نيز با خود ميبرند...
پیشانی اَم را بِبینـــ
چیزیـــ نمیبینی ؟!!!
مثلاً ...
خَطی ... زخمی... بَداقبالی...
چیزی که بتوان تَمامـــ این دردها را
به آن نِسبَت داد...!!!
هی کافه چی....! میزهایت را تک نفره کن...
نمی بینی....؟ همه تنهایند.....
رنجشــــــــی نیست !!
آدمها همینند !!
خوبنـــــد
ولی
فراموشکـــــــارند !
یک تلنـگر هم کافی بود؛
برای این که بشـکنم
بـه هـر حـال،
ممنون از مشـتت...
دنبال بهــــــــــــانه نباش عزیزکمــــ
چشـــــــــــم که گذاشتم برو
و هر وقـت خواستـی برگرد......
من تا بی نهایــــــــــت شمردن را بلدم ...